امشب عقلم کور است
امشب اشکم جاریست
و دلم
زمزمه ای مبهم و گیج
پیش حریت زده چشمم
هی قدم میزند و میگرید
امشب انگار که فهمیدم دل
به ضعیفی همان شمعی است
که اگر لحظه ای پروانه نباشد
بازی دست نسیم است
امشب انگار که چشمان من از دنیا سیر
و اشکان من از چشمانم
و دستان من از اشکانم
و دنیا نیز ز دستانم
...