وقتی که میان زمین و آسمان
نا تمامم کردی
فکر فردایم نکردی
فکر فردایی چون امروز
که پریشانم هنوز
و معلق
و در امواجم غرق
همچنان جسدی بهت زده
در رود
سر به سنگی پا به سنگی میخورد
اختیارم روزی
من به دست تو سپردم
زین روست که از هنگام رفتن
غرقم و معلق
ـــ اختیار من تو با خود بردی... ـــ