بگذر از من
که من از خودم گذشتم
تو چرا در اضطرابی؟
بنشین اینجا
... و بنوش آبی
آن که باید برود من هستم
تو گناهی که نداری
من اگر بارانم
گر پر از زندانم
همه تقصیر من است
تو شبیه همه مردم
سربه راه و پا به راه دست تقدیر
رسم تو نیست عجیب
این عجیب است که من
دل به دریایی زدم
که تهش نا پیدا
و حقیقتش دروغ
و لباسش از ریا
و اصولا همه اش بود سراب
همه مردم چون تو
با لباسی راحت
با لبانی خندان
بازوانی پر از عادت
روی شنهای لطیف ساحل
سبز و خرم شادند
و کناه از من بود
دل به دریا زدم ای وای چرا؟؟
و خیالم باطل!
که تو را نیز
دل به دریا زده ای دانستم
که به این رسم عجیب
زندگی ساز شدی
بگذر از من که تورا
غرق دریا کردم
ــ در خیالات خودم ــ
بگذر از من که تورا بیش تمنا کردم
بگذر از من
که من از خودم گذشتم