دل بر این خسته ی خاموش فرا ده
شعر من را قدمی راهِ فراموش سرا ده
بعد آخرین نگاه...
سالها رفت و هنوز
شمعی روشن تر از آن
آتش چشم تو نیست
سالها رفت و هنوز
دل من در گرو یک گره از موی تو گیر است
و تو شاید دانی
عشق و اندیشه من از همه دنیا سیر است
سالها رفت و هنوز
دل من در پی یک جرعه نگاهت
تشنه ای صحرائیست
سالها رفت و هنوز
دل به کاشانه ی بی سامانیست
سالها رفت و هنوز
جز به جاپای تو در برف زمستانی ِ تقویم پر از خاطره ها
پای من راه نرفت
حنجره خار ج از این آه نرفت...
جز به بند طلب موی سیاهت
دل به این چاه نرفت
سالها رفت و هنوز
روی پیراهن من
جای اشکان تو باقیست
و نشد خیس
دگر
سالها رفت و هنوز
شعر امشب
شعر فردا شب و شبهای د گر
ـ همه از عشق تو خواهند سرود ـ
سالها رفت ولی
رخ زیبای تو هرگز نرود از یادم!
نرود از بدنم عطر نگاهت ...