پنهان می شوی
و فکر نمی کنی
پشت این دیوار
شاید کسی
با کاغذهایی شبیه نقشه های خودت
نقش تازه ای برایت بازی می کند .
به دلم ناگه زد
که قلم بر دارم
به مرکب بزنم
تا ازاین نم نم الماس
که بر شیشه قلبم بارید
دو سه خط قصه باران به دلم پر ز عطش بنشانم
کاش این جوهر تاریک کمی روشن بود
دلی در خون نشسته دوست داری؟
بگو قلبی شکسته دوست داری؟
تورا ای عشق ! بی سر دوست دارم
مرا با دست بسته دوست داری؟
در آن کرانه که دل با ستاره همزاد است
به من اجازه در اوج پر زدن داده است
در ان کرانه که همواره یک نفر آنجاست
که در پذیرش مهمان همیشه آماده است
.
.
دلم برای تو تنگ است شعر من ساده است...