...ناگفته هایم...

امروز ، اولین روز از باقی زندگی شماست

...ناگفته هایم...

امروز ، اولین روز از باقی زندگی شماست

حسرت

هرگز حسرتی

در هیچ کجای دنیا

این چنین

یک جا جمع نمی شود

که در همین سه وجه ی کوتاه

او دوستم ندارد

آشکار

پنهان می شوی


و فکر نمی کنی


پشت این دیوار


شاید کسی


با کاغذهایی شبیه نقشه های خودت


نقش تازه ای برایت بازی می کند .

به دلم

به دلم ناگه زد
که قلم بر دارم
به مرکب بزنم
تا ازاین نم نم الماس
که بر شیشه قلبم بارید
دو سه خط قصه باران به دلم پر ز عطش بنشانم
کاش این جوهر تاریک کمی روشن بود

بگو..

دلی در خون نشسته دوست داری؟

بگو قلبی شکسته دوست داری؟

تورا ای عشق ! بی سر دوست دارم

مرا با دست بسته دوست داری؟

ستاره رفت

 

در آن کرانه که دل با ستاره همزاد است

 

به من اجازه در اوج پر زدن داده است

 

در ان کرانه که همواره یک نفر آنجاست

 

که در پذیرش مهمان همیشه آماده است

 

.

.

                                     دلم برای تو تنگ است شعر من ساده است...