دلی در خون نشسته دوست داری؟
بگو قلبی شکسته دوست داری؟
تورا ای عشق ! بی سر دوست دارم
مرا با دست بسته دوست داری؟
در آن کرانه که دل با ستاره همزاد است
به من اجازه در اوج پر زدن داده است
در ان کرانه که همواره یک نفر آنجاست
که در پذیرش مهمان همیشه آماده است
.
.
دلم برای تو تنگ است شعر من ساده است...تو به من بگو چرا؟
شب چرا غمگین است؟
دل چرا چرکین است؟
رنگ شب از چه به روی تن من سنگین است؟
آری از دوری توست
تو اگر باشی
شب به شادی ظهر است
ـــ در حیاط خانه مادر بزرگ ـــ
یا به اندازه پرواز نگاهم در خواب
پر ز شورو شعف است
نه!نه!
تو اگر باشی
شب دگر نیست..
صبح به ایوان نگاهم جاریست...
همنفس میمیرد
همنفس جرعه ای از یک نگه تاریک است
تو بمان جاویدان
تو غروب من را
- گر چه خورشید نبودم -
از طلوع شب روشن
بر بام ستاره ای دگر دید بزن
یاد لبخند مرا
بر سر ستاره ای که خندید بزن
***
از زمانی که زمین میچرخید
خورشید غروبش را دید
از زمانی که دل من لرزید -
***
شب مرا میخواند
دل مرا میراند
از صدای دهنک های ستم دیده ماهی
به سر سنگ فروزان
عمر دل بستن ما بیش نبود
دل بر این خسته ی خاموش فرا ده
شعر من را قدمی راهِ فراموش سرا ده
بعد آخرین نگاه...
سالها رفت و هنوز
شمعی روشن تر از آن
آتش چشم تو نیست
سالها رفت و هنوز
دل من در گرو یک گره از موی تو گیر است
و تو شاید دانی
عشق و اندیشه من از همه دنیا سیر است
سالها رفت و هنوز
دل من در پی یک جرعه نگاهت
تشنه ای صحرائیست
سالها رفت و هنوز
دل به کاشانه ی بی سامانیست
سالها رفت و هنوز
جز به جاپای تو در برف زمستانی ِ تقویم پر از خاطره ها
پای من راه نرفت
حنجره خار ج از این آه نرفت...
جز به بند طلب موی سیاهت
دل به این چاه نرفت
سالها رفت و هنوز
روی پیراهن من
جای اشکان تو باقیست
و نشد خیس
دگر
سالها رفت و هنوز
شعر امشب
شعر فردا شب و شبهای د گر
ـ همه از عشق تو خواهند سرود ـ
سالها رفت ولی
رخ زیبای تو هرگز نرود از یادم!
نرود از بدنم عطر نگاهت ...