شاید امشب بپذیرم که دگر
من ز یاد همه دنیا رفتم
مرگ هم نیز
از من به سرش یادی نیست
بادی نیست
شب هم آرام
پشت به من در خواب است
و من از چهره ی شب
زلف تاریک به یادم دارم
روز هایی که دویدم
سوی خورشید
و شب ها پی اختر
حاصل پای شکسته
در شبم شد فانوس
ــ ولی افسوس که فانوس شکست ...
مرگ یک خورشید را
نمی توان با سکوت همراهی کرد
و نمی توان شور را
زیر لحاف سکوت لالایی گفت
چرا که این پاکی بی نهایت ترین حادثه زندگی است
آری این جاری شدن خون
بزرگترین کهکشان واقعیت است
که من با شورم تورا همراه میکنم
برای پرواز در سکوت عصر گاهی وادی بهشت
برای تماشای پاکترین فرشته ها
که با سرخی گونه هاشان احساس نوازش باد راتجربه کرده اند
برای دیدار نم نم باران سرخ از گلبرگهای این فرشتگان
بیا با من مدارا کن
که من مجنونم و مستم
اگر از عاشقی پرسی
بدان دلتنگ آن هستم
بیا با من مدارا کن
که من غمگین و دل خستم
اگر از درد من پرسی
بدان لب را فرو بستم
بیا از غم شکایت کن
که من همدرد تو هستم
اگر از هم دلی پرسی
بدان نازک دلی خستم
بیا از درد حکایت کن
که من محتاج این هستم
اگر از زخم دل پرسی
بدان مرحم بر آن بستم
مجنونم و مستم به پای تو نشستم
آخر زه بدیهات بیچاره نشستم
برو راه وفا آموز
که من بار سفر بستم
اگر از مقصدم پرسی
بدان راه رها جستم
برو عشق از خدا آموز
که من دل را بر او بستم
اگر از عاقبت پرسی
بدان از دام تو جستم
به دادش رسیدم دلم رو رها کرد
صداش کردم و رقیب و صدا کرد
به پاش می نشستم خودش دید که خستم
ولی بی وفا باز رها کرد دو دستم
واسه شب نشینی...رفیق قدیمی
شدم رنگ اون شب که چشماش سیاه کرد
حالا روزگارم عوض شد دوباره
حالا اون خودش فکر برگشت و داره
حالا من نشستم به سکان نورم
ولی اون به جز من کسی رو نداره
می بخشم دوباره گناهی که کرده
می بخشم میدونم که دستاش چه سرده
میشم ساده تر از شب...رفیق قدیمی
میشم مثل وقتی که بودیم صمیمی
بدون زندگی بازیگردون ترینه
زمین خوردی دیدی که دنیا همینه.
کنار سیب و رازقی نشسته عطر عاشقی
من از تبار خستگی بی خبر از دلبستگی
عااااااااااااشقم
ابر شدم صدا شدی
شاه شدم گدا شدی
شعر شدم قلم شدی
عشق شدم تو غم شدی
لیلای من دریای من آسوده در رویای من
این لحضه در هوای تو گمشده در صدای تو
من عاشقم مجنون تو گمگشته در بارون تو
مجنون لیلی بی خبردر کوچه هایت در به در
مست و پریشون و خراب هر آرزو نقش بر آب
شاید که روزی عاقبت آروم بگیرد در دلت
کنار هر ستاره ای
نشسته ابر پاره ای
من از تبار سادگی
بی خبر از دلدادگی
عااااااااشقم
ماه شدم ابر شدی
اشک شدم صبر شدی
برف شدم آب شدی
قصه شدم خواب شدی
لیلای من دریای من آسوده در رویای من
این لحظه در هوای توگمشده در صدای تو
من عاشقم مجنون تو گمگشته در بارون تو
مجنون لیلی بی خبر در کوچه هایت در به در
مست و پریشون و خراب هر آرزو نقش بر آب
شاید یه روزی عاقبت آروم بگیرد در دلت