-
یاد دارم...
شنبه 4 اردیبهشتماه سال 1389 20:27
یاد دارم در غروبی سرد سرد می گذشت از کوچه ما دورگرد. داد میزد کهنه قالی میخریم دست دوم جنس عالی میخریم. کاسه و ظرف سفالی میخریم گر نداری کوزه خالی می خریم. اشک در چشمان بابا حاقه بست عاقبت آهی کشید بغضش شکست. اول ماه است ونان در سفره نیست ای خدا شکرت ولی این زندگیست. خواهرم بی روسری بیرون دوید گفت آقا سفره خالی میخری.
-
درد دل
شنبه 4 اردیبهشتماه سال 1389 20:26
این ترانه بوی نان نمی دهد بوی حرف دیگران نمی دهد سفره ی دلم دوباره باز شد سفره ای که بوی نان نمی دهد نامه ای که ساده وصمیمی است بوی شعر و داستان نمی دهد : ... با سلام و آرزوی طول عمر که زمانه این زمان نمی دهد کاش این زمانه زیر و رو شود روی خوش به ما نشان نمی دهد یک وجب زمین برای بغچه یک دریچه آسمان نمی دهد وسعتی به...
-
عشق
شنبه 4 اردیبهشتماه سال 1389 20:24
به شیدایی، به شور عشق به مجنون ِپر آوازه به قطره قطره ی باران به گلبرگ تر و تازه به هر یادی که در خاطر به یادت بسته شیرازه به چشمانت که می دوزد نگاه ام را به دَروازه تو را من، دوست می دارم نمی دا نم چه اندازه به گل هایی که می روید بهاران، در دل صحرا به دشت ِسینه ی عاشق که می سوزد ز هجران ها به سوگند ِدو دل با هم که می...
-
مرگ
شنبه 4 اردیبهشتماه سال 1389 20:15
ندارم فرصتی تا لحظه ی مرگ بود بر شاخه هایم آخرین برگ تو پنداری که شب چشمم به خواب است ندانی این جزیره غرق آبست به حال گریه می خوانم خدا را به حال دوست می جویم شما را زبس دل سوی مردم کرده ام من در این دنیا تو را گم کرده ام من مرا در عاشقی بی تاب کردی کجا هستی دلم را آب کردی نه اکنون بلکه عمری، روزگاریست که پیش روی ما...
-
عشق مادر
شنبه 4 اردیبهشتماه سال 1389 20:14
ساعت 3 شب بود که صدای تلفن، پسری را از خواب بیدار کرد. پشت خط مادرش بود. پسر با عصبانیت گفت: چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟ مادر گفت: 25 سال قبل در همین موقع شب تو مرا از خواب بیدار کردی! فقط خواستم بگویم تولدت مبارک پسر از این که دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد، صبح سراغ مادرش رفت. وقتی داخل خانه شد...
-
عشق بی پایان
شنبه 4 اردیبهشتماه سال 1389 20:12
پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند . . پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازت عکسبرداری بشه تا مطمئن بشیم جائی از بدنت آسیب دیدگی یا شکستگی نداشته باشه " پیرمرد غمگین شد،...
-
فرموده دکتر شریعتی
شنبه 4 اردیبهشتماه سال 1389 20:10
کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود ، آن هم به سه دلیل ؛ اول آنکه کچل بود، دوم اینکه سیگار می کشید و سوم - که از همه تهوع آورتر بود- اینکه در آن سن و سال، زن داشت...! . چند سالی گذشت یک روز که با همسرم از خیابان می گذشتیم ،آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در...
-
شب میلاد تو
شنبه 4 اردیبهشتماه سال 1389 19:53
شب میلاد تو ای یار! مرا شب غمگینی بود خانه با یاد تو از گل لبریز همه جا پرتو لرزنده شمع دوستانت همه شاد! عاشقانت همه جمع لیک در جمع عزیزان ، تو نبودی افسوس همه با یاد تو در طیف سرور خانه در گل مستور همه جا لعمه نور یاد شیرین تو در موج نشاط عکس زیبای تو در جام بلور لیک در جمع عزیزان ، تو نبودی افسوس همه با یاد تو خندان...
-
شعر « آزار » اثر سیمین بهبهانی
شنبه 4 اردیبهشتماه سال 1389 19:46
شعر « آزار » اثر سیمین بهبهانی: یا رب مرا یاری بده ، تا سخت آزارش کنم هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم از بوسه های آتشین ، وز خنده های دلنشین صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم در پیش چشمش ساغری ، گیرم ز دست دلبری از رشک آزارش دهم ، وز غصه بیمارش کنم بندی به پایش افکنم ، گویم خداوندش منم چون بنده در...
-
دو بیتی
شنبه 4 اردیبهشتماه سال 1389 19:43
این روزها به یاد توام جور دیگری یک جور شاعرانه، یک جور بهتری عشقی نشسته است به جان شکفته ام اصلاً نمی شود که از این عشق بگذری ....................................................................................................... هر چند که ممکن است نابود شوم من خاک شوم، آب شوم، دود شوم هر چند که عاشقی ندارد مرزی من...
-
میشود آیا...؟
شنبه 4 اردیبهشتماه سال 1389 19:38
آری میشود دل خوش بود ، به تمنای نگاهی به بلندای وفایی آیا ؟ میشود بود و نبود میشود رفت و بماند ؟ میشود گفت و سرود و خندید ؟ میشیود تنها بود ؟ میشود رسوا بود ؟ میشود زیبا بود ؟ میشود رویا بود ؟ میشود بی ما بود ؟ میشود آیا در این تنهایی تنها کمی تنها بود ؟ میشود آیا در این بی یاوری بی همزبانی میشود آیا کمی انسان بود ؟...
-
بوسه
شنبه 4 اردیبهشتماه سال 1389 19:36
گفتمش: «شیرینترین آواز چیست؟» چشم غمگینش به رویم خیره ماند، قطره قطره اشکش از مژگان چکید، لرزه افتادش به گیسوی بلند، زیر لب، غمناک خواند: «نالهی زنجیرها بر دست من!» گفتمش: «آنگه که از هم بگسلند...» خندهی تلخی به لب آورد و گفت: «آرزویی دلکش است، اما دریغ! بخت شورم ره بر این امید بست. وآن طلایی زورق خورشید را...
-
تحمل
شنبه 4 اردیبهشتماه سال 1389 19:33
تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب بدین سان خواب ها را با تو زیبا می کنم هر شب تبی این گاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه چه آتش ها که در این کوه برپا می کنم هر شب تماشایی است پیچ و تاب آتش ها .... خوشا بر من که پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شب مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست چگونه با جنون خود مدارا...
-
سفر
شنبه 4 اردیبهشتماه سال 1389 19:29
تا تو رفتی سایه شد خورشید رفت ابر آمد ساعتی بارید رفت باز انگار از کتاب لحظه ها بی حضورت واژه ی امید رفت بودنت مانند ماه از پشت ابر لحظه ای آمد کمی تابید رفت بی تو اطمینان روشن ماندنم تا ته تاریکی تردید رفت قصه ای شد با سه جمله دیدنت : باد آمد شبنمی را چید رفت ...
-
اشک
شنبه 4 اردیبهشتماه سال 1389 19:28
خاطرت هست نگاهی که به ما می کردی دردها را ز سر لطف دوا می کردی می نشاندی گرهی بر سر ابروی و از آن گره از کار دل غمزده وا می کردی یاد داری که سحر موقع گل باز شدن می نشستی لب ایوان و صفا می کردی پاک از هر چه بدی هست ز شیدایی آب روی سجاده ی خورشید دعا می کردی می زدی بوسه به لعل لب گلهای بهار دین خود را به لب عشق ادا می...