من ز مژگان تو ابیات سخن را بافتم
من ز یک جرعه ی لبخند لبانت
دیوان جنون را ساختم
از همان حرف شروع سخنانت
دل به حرفت باختم
قلمی کو که تواند بزند نقش سخن های تو را
خط خوش کو که دهد جلوه ی وصف شکن موی تورا
شعر من گرچه ز دستان تو میگیرد جان
لیکن اندیشه من
با صدای دهل باد
میان شب گیسوی تو
هر لحظه به راهیست
همچنان موی تو در باد
عشق و اندیشه من وصل به گیسوی تو شد
کمتر این گیسو را
بسپار به باد