...ناگفته هایم...

امروز ، اولین روز از باقی زندگی شماست

...ناگفته هایم...

امروز ، اولین روز از باقی زندگی شماست

بدتر شد

هرچه کردم نشوم از تو جدا ، بدتر شد

 

گفته بودم بزنم قید تو را ، بدتر شد

 

مثلا خواستم این بار موقر باشم

 

و به جای "تو" بگویم که "شما"، بدتر شد

 

آسمان وقت قرار من و تو ابری بود

 

تازه، با رفتن تو وضع هوا بدتر شد

 

چاره دارو و دوا نیست که حال بد من

 

بی تو با خوردن دارو و دوا بدتر شد

 

گفته بودی نزنم حرف دلم را به کسی

 

زده ام حرف دلم را به خدا، بدتر شد

 

روی فرش دل من جوهری از عشق تو ریخت

 

آمدم پاک کنم عشق تو را ، بدتر شد

اکنون باش

پیش از آنکه واپسین نفس را برآرم
پیش از آنکه پرده فروافتد
پیش از پژمردن آخرین گل
برآنم که زندگی کنم
عشق بورزم
برآنم که باشم، در این جهان ظلمانی
در این روزگار سرشار از فجایع
در این دنیای پر از کینه
نزد کسانی که نیازمند من‌اند
کسانی که ستایش انگیزند
تا دریابم، شگفتی کنم
بازشناسم، که‌ام؟
که می‌توانم باشم؟
که می‌خواهم باشم؟
تا روزها بی‌ثمر نماند
ساعت‌ها جان یابد
لحظه‌ها گرانبار شود
هنگامی که می‌خندم
هنگامی که می‌گریم
هنگامی که لب فرو می‌بندم.
***
در سفرم به سوی تو
به سوی خودم
که راهی است ناشناخته،
پُرخار ، ناهموار
راهی که باری در آن گام می‌گذارم
که قدم نهاده‌ام و سر بازگشت ندارم

***بی‌آنکه دیده باشم شکوفایی گل‌ها را
بی‌آنکه شنیده باشم خروش رودها را
بی‌آنکه به شگفت در‌آیم از زیبایی حیات
اکنون می‌توانم به راه افتم
اکنون می‌توانم بگویم که زندگی کرده‌ام

بی تو

بی تو از چادر گلدار بدم می آید

از نگاه درو دیوار بدم می آید

آنقدر دیر رسیدی شب راه آهن

 که ز دهقان فداکار بدم می آید!!

یک نفر

یک نفر دلش شکسته بود

توی ایستگاه استجابت دعا

منتظر نشسته بود

منتتظر، ولی دعای او

دیر کرده بود

او خبر نداشت که دعای کوچکش

توی چار راه آسمان

پشت یک چراغ قرمز شلوغ

گیر کرده بود

غزل دلتنگی

هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم اندوه من انبوه تر از دامن الوند بشکوه تر از کوه دماوند غرورم یک عمر پریشانی دل بسته به مویی است تنها سر مویی ز سر موی تو دورم ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش تو قاف قرار من و من عین عبورم بگذار به بالای بلند تو ببالم کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم